به گزارش نیپنا ، وقتی درباره صنعت پتروشیمی صحبت میکنیم، ذهن اغلب به سمت مجتمعهای بزرگ میرود؛ پالایشگاههایی که خوراک را از دل زمین میگیرند، به محصول تبدیل میکنند و کشتیهای عظیم آن را به بازارهای جهانی میبرند. اما واقعیت این است که تصویر صنعت فقط همین سازههای عظیم و خطوط لوله بیپایان نیست. لایههای دیگری هم هست که کمتر دیده میشود؛ لایههایی که اگر نباشند، همین غولها هم در بسیاری از مسیرها زمینگیر میشوند.
در جهان امروز، مسیر توسعه صنایع سنگین بدون اتکا به استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان تقریباً غیرممکن است. اینها بازیگرانی کوچکاند که به ظاهر در سایه قرار دارند، اما در عمل نقشی تعیینکننده در پر کردن شکافهای فناوری، در کاهش هزینههای پنهان، در نوآوریهای محیطزیستی و در خلق محصولات تازه بر عهده دارند. صنعت پتروشیمی ایران سالهاست بر مدار سنتی خود حرکت میکند؛ صادرات مواد پایه، واردات فناوری و وابستگی به تجهیزات حساس. پرسش اصلی این است: آیا بدون ورود این استارتاپها و دانشبنیانها میتوان از این چرخه تکراری خارج شد؟
همین پرسش کافی است تا نگاهها به سمت آیندهای برود که دیگر تنها بر اساس فروش متانول و اوره تعریف نمیشود. آیندهای که در آن زنجیره ارزش پتروشیمی نه در حلقههای ابتدایی متوقف میماند و نه در خروج ارز برای خرید تجهیزات حیاتی خلاصه میشود. آیندهای که در آن شرکتهای کوچک اما خلاق، در کنار مجتمعهای بزرگ، معادلات را تغییر میدهند.
گاهی لازم است صریح گفت: سرمایهگذاری میلیاردی اگر بدون نوآوری باشد، تنها تولیدی بزرگ اما کمرمق ایجاد میکند. نوآوری اما لزوماً به سرمایههای کلان نیاز ندارد؛ به ذهنهای تازه نیاز دارد. به تیمهایی که حاضرند ریسک کنند، الگوریتمی تازه برای پایش تجهیزات بسازند، کاتالیستی بومی طراحی کنند، یا روشی نو برای بازیافت پساب ارائه دهند. اینها همان جاهایی است که استارتاپها پا به میدان میگذارند.
با این حال، ماجرا فقط توانایی این شرکتها نیست؛ مسئله اصلی حمایت است. صنعت پتروشیمی ما هنوز در بسیاری موارد دیوار بلندی میان خود و استارتاپها کشیده. ورود به مجتمعها سخت است، دادهها در دسترس قرار نمیگیرد، بوروکراسی راه را سد میکند. نتیجهاش روشن است: ظرفیتهایی که میتوانستند مشکل یک واحد تولیدی را حل کنند، در همان سطح ایده باقی میمانند. و این یعنی هدر رفتن فرصت.
اگر حمایت هدفمند وجود داشته باشد، داستان فرق میکند. حمایت یعنی ایجاد مسیر ورود استارتاپها به بدنه صنعت، یعنی تضمین خرید محصولی که جواب داده، یعنی فراهمکردن آزمایشگاه صنعتی برای آزمون ایدهها. حمایت یعنی اینکه دانشبنیانها احساس کنند بخشی از زنجیرهاند، نه تماشاچی بیرونی.
و در همین نقطه است که مفهوم «فراسوی زنجیره ارزش» معنا پیدا میکند. زنجیره ارزش فقط حلقههای سنتی تولید تا صادرات نیست. میتواند شامل خدمات دیجیتال، فناوریهای نوین محیطزیستی، ابزارهای پایش هوشمند، یا حتی پلتفرمهای آنلاین مدیریت عملیات شود. اینها همه ارزشاند و استارتاپها بهترین کسانی هستند که میتوانند این ارزشهای تازه را خلق کنند.
اگر چنین اتفاقی بیفتد، دیگر پتروشیمی ایران صرفاً بهعنوان صادرکننده مواد خام شناخته نخواهد شد. بهعنوان صنعتی معرفی خواهد شد که میتواند نوآوری صادر کند، فناوری بفروشد و در بازارهای منطقهای با ایدههای بومی حضور پیدا کند. این همان چیزی است که جایگاه ایران را در دیپلماسی اقتصادی تغییر میدهد.
استارتاپها؛ بازیگران خاموش یا موتور تحول؟
در نگاه اول شاید کسی باور نکند یک تیم کوچک پنجنفره بتواند در صنعتی مثل پتروشیمی تغییر ایجاد کند. صنعتی که ارزش قراردادهایش میلیارد دلاری است، چطور باید منتظر ایدههای یک استارتاپ نوپا بماند؟ اما واقعیت خلاف این تصور است. تجربه جهانی نشان داده بسیاری از گرههای بزرگ صنایع سنگین نه با پروژههای غولآسا، بلکه با نوآوریهای کوچک باز شدهاند.
نمونههای متعددی وجود دارد. یک نرمافزار ساده که برای مدیریت دادههای تعمیراتی طراحی شد، توانست در یکی از مجتمعهای پتروشیمی شرق آسیا زمان توقف را ۱۵ درصد کاهش دهد. ارزش اقتصادی همین کاهش از کل بودجه سالانه آن استارتاپ بیشتر بود. یا یک شرکت کوچک در اروپا کاتالیستی بومی تولید کرد که در نهایت به تولید انبوه رسید و اکنون یکی از پایههای صنعت پتروشیمی همان کشور محسوب میشود. اینها داستانهایی هستند که نشان میدهند معادله «کوچک بودن = بیاثر بودن» دیگر کار نمیکند.
در ایران اما هنوز دیوار بیاعتمادی بالاست. مدیران اغلب میپرسند: اگر شکست خورد چه؟ اگر جواب نداد چه؟ و همین پرسشها باعث میشود بسیاری از فرصتها از دست برود. در حالی که پاسخ ساده است: شکست بخشی از نوآوری است. اگر قرار بود هر ایدهای در همان گام اول موفق باشد، دیگر نیازی به مفهوم استارتاپ وجود نداشت. نکته مهم این است که هزینه آزمونوخطا در استارتاپها بسیار کمتر از صنایع بزرگ است و همین مزیت باید جدی گرفته شود.
نقش حمایت دقیقاً همینجاست. حمایت به معنای تأمین سرمایههای کلان نیست، بلکه یعنی پذیرش ریسک آزمایش. یعنی ایجاد فضایی که یک استارتاپ بتواند محصولش را روی یک خط کوچک آزمایش کند، بازخورد بگیرد، اصلاح کند و بعد وارد مرحله قرارداد شود. این حمایت اگر ساختاری باشد، میتواند دهها استارتاپ را به بخشی از موتور تحول پتروشیمی تبدیل کند.
امروز پرسش اساسی این نیست که استارتاپها میتوانند یا نه؛ پرسش این است که صنعت پتروشیمی ایران آیا حاضر است آنها را بپذیرد یا همچنان مسیر سنتی را ادامه خواهد داد؟
دانشبنیانها و زنجیره ارزشی که نیمهکاره مانده است
زنجیره ارزش در پتروشیمی ایران همیشه یک نقطه ضعف آشکار داشته؛ ما خوراک را از زمین میگیریم، محصولات پایه میسازیم، صادر میکنیم و خیالمان راحت میشود که درآمد ارزی تأمین شد. اما ارزش واقعی آنجاست که از همین محصولات پایه هزاران محصول با ارزش افزوده بالا ساخته شود؛ محصولاتی که به صنایع دیگر جان بدهند، از خودرو گرفته تا پزشکی.
اینجاست که شرکتهای دانشبنیان معنا پیدا میکنند. آنها میتوانند همان حلقههای کوچک اما کلیدی باشند که این زنجیره ناقص را کامل کنند. ساخت کاتالیستهای ویژه برای تولید محصولات خاص. طراحی پلیمرهایی که در تجهیزات پزشکی یا فناوریهای نوین کاربرد دارند. توسعه فرمولاسیونهایی که صنایع بستهبندی یا نساجی را متحول کنند. اینها کارهایی نیست که یک مجتمع عظیم بخواهد خودش انجام دهد. آن مجتمع به دنبال تولید انبوه است، نه آزمون ایدههای پرریسک.
اما مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که هنوز نگاه به دانشبنیانها در حد شعار مانده. وقتی پای قرارداد جدی و تضمین خرید میرسد، عقبنشینی آغاز میشود. بسیاری از دانشبنیانها محصولی دارند که میتواند جایگزین واردات باشد، اما هیچ مجتمعی حاضر نیست اولین مشتری شود. آنها منتظر میمانند ببینند دیگری چه میکند. نتیجه این میشود که نوآوری روی کاغذ میماند و کشور همچنان واردکننده همان محصول است.
باید پذیرفت که حمایت واقعی از دانشبنیانها به معنای ریسک کردن است. به معنای این است که یک واحد پتروشیمی تصمیم بگیرد محصول یک دانشبنیان را در بخشی از خط تولیدش امتحان کند. حتی اگر نتیجه اولیه کامل نباشد، همین تجربه مسیر یادگیری را باز میکند. کشورهایی که امروز صادرکننده فناوریاند، دقیقاً همین راه را رفتهاند؛ پذیرش ریسک، حمایت هدفمند، و صبر برای رسیدن به ثمر.
زنجیره ارزش فقط یک اصطلاح کتابی نیست. اگر این زنجیره تکمیل نشود، صنعت پتروشیمی ایران همچنان صادرکننده مواد خام باقی میماند. اگر کامل شود، هر حلقه تازه هزاران شغل ایجاد میکند، میلیاردها دلار ارزش میسازد و موقعیت ایران را در بازار جهانی تغییر میدهد. و این مأموریتی است که بدون دانشبنیانها دستنیافتنی خواهد بود.
بومیسازی؛ از شعار تا واقعیت میدانی
سالهاست که در جلسات رسمی از بومیسازی تجهیزات پتروشیمی صحبت میشود. آمارهایی اعلام میشود، نمایشگاههایی برپا میشود و حتی نمونههایی هم روی سکوها میرود. اما اگر دقیق نگاه کنیم، هنوز برای بسیاری از تجهیزات حیاتی وابسته به خارج هستیم. یک سنسور خاص، یک نرمافزار کنترلی یا حتی یک قطعه کوچک میتواند سرنوشت یک واحد را تحت تأثیر قرار دهد.
اینجاست که نقش استارتاپها برجسته میشود. آنها میتوانند درست در همان جاهایی وارد شوند که واردات سخت یا غیرممکن است. یک تیم کوچک مهندسی نرمافزار میتواند برنامهای بنویسد که بهصورت هوشمند زمان خرابی کمپرسورها را پیشبینی کند. نتیجه؟ کاهش توقفهای ناگهانی، صرفهجویی میلیاردی در هزینهها. همین یک نمونه کوچک ارزشش بیش از دهها قرارداد پر سر و صداست.
اما چرا این ظرفیتها بالفعل نمیشود؟ چون دیوار اعتماد هنوز کوتاه نشده. مدیران صنعتی حاضر نیستند خط تولید میلیاردی خود را در اختیار یک تیم ناشناخته قرار دهند. نگرانیشان هم بیراه نیست. اما اگر هیچ فضایی برای آزمون ایدهها فراهم نشود، هیچوقت محصول بومی به مرحله بلوغ نمیرسد.
باید میان شعار و واقعیت فاصله را پر کرد. ایجاد «کارخانههای نوآوری صنعتی» در کنار مجتمعهای پتروشیمی یکی از راههاست. جایی که استارتاپها بتوانند نمونههای اولیه خود را روی مقیاس کوچک آزمایش کنند، بدون اینکه خط اصلی تولید به خطر بیفتد. چنین مدلی در بسیاری از کشورها جواب داده است. آنها یاد گرفتهاند که استارتاپ را نه تهدید، بلکه مکمل صنعت ببینند.
وقتی استارتاپی بتواند حتی یک قطعه کوچک را جایگزین واردات کند، به معنای واقعی کلمه بخشی از زنجیره ارزش داخلی میشود. بومیسازی در این تعریف فقط «ساخت داخل» نیست، بلکه خلق دانشی است که میتواند بعدها صادر شود. صادرات فقط متانول و پلیاتیلن نیست؛ صادرات فناوری و تجربه هم هست. و این دقیقاً همان مسیری است که ایران باید طی کند.
سیاستگذاری و تأمین مالی؛ دو ستون فراموششده
در نگاه اول همه از حمایت از استارتاپها حرف میزنند. جملههایی مثل «استارتاپها آینده صنعتاند» یا «دانشبنیانها موتور محرک اقتصاد». اما وقتی وارد میدان عمل میشویم، این شعارها به سدهای بلند مالی و اداری میخورند. برای یک استارتاپ کوچک که تازه شروع کرده، دریافت یک وام یا حتی یک تسهیلات ساده تبدیل به کابوس میشود. ضامن میخواهند، وثیقه میخواهند، زمان طولانی میخواهند. در حالی که زمان برای استارتاپ طلاست؛ هر تأخیر یعنی مرگ ایده.
سیاستگذاریهای کلان هم اغلب فاصله زیادی با واقعیت میدانی دارند. قوانین نوشته میشود اما در عمل مسیر روشن نیست. گاهی یک استارتاپ برای ورود به یک پروژه باید از دهها نهاد مجوز بگیرد. وقتی هم وارد میشود، تضمینی برای خرید محصولش وجود ندارد. در چنین شرایطی، چه انگیزهای برای ادامه باقی میماند؟
در کشورهای موفق، دولت نقش «اولین مشتری» را ایفا میکند. نه به این معنا که همه محصولات را بخرد، بلکه به این معنا که ریسک اولیه را میپذیرد. وقتی یک استارتاپ محصولی برای صنعت انرژی توسعه میدهد، دولت یا شرکتهای بزرگ وابسته به دولت اولین مصرفکننده میشوند. همین اعتماد اولیه باعث میشود آن استارتاپ رشد کند، سرمایه جذب کند و در نهایت به بازار رقابتی وارد شود.
در ایران اما این چرخه ناقص است. بسیاری از استارتاپها ایدههای ارزشمندی دارند اما به دلیل نبود حمایت مالی و سیاستگذاری روشن، در همان مراحل ابتدایی رها میشوند. نتیجه؟ مهاجرت نیروهای نخبه، خروج ایدهها و در نهایت تکرار وابستگی به خارج.
اگر بخواهیم صنعت پتروشیمی نهفقط تولیدکننده محصول، بلکه خالق فناوری باشد، باید این دو ستون را جدی گرفت. تأمین مالی پایدار یعنی طراحی ابزارهایی مثل صندوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر تخصصی در حوزه پتروشیمی. سیاستگذاری روشن یعنی قوانین ساده و شفاف برای ورود استارتاپها به پروژههای بزرگ. بدون اینها، تمام حرفها درباره دانشبنیانها در حد تیتر باقی میماند.
محیطزیست؛ میدان تازهای برای استارتاپهای جسور
پتروشیمی همیشه در معرض اتهام بوده؛ آلودگی هوا، پسابهای صنعتی، مصرف بیرویه انرژی و ردپای کربنی سنگین. هر بار که بحث توسعه این صنعت بالا میگیرد، فعالان محیطزیست نخستین کسانیاند که هشدار میدهند. واقعیت هم این است که صنعت پتروشیمی اگر بخواهد آیندهدار بماند، باید پاسخ قانعکنندهای برای این دغدغهها داشته باشد. و اینجاست که پای استارتاپها به میان میآید.
یک شرکت کوچک میتواند سامانهای طراحی کند که پسابها را قبل از ورود به محیط زیست پالایش کند. دیگری میتواند حسگرهایی بسازد که نشت گاز را در لحظه تشخیص دهند و جلوی یک فاجعه را بگیرند. تیمی دیگر شاید روی فناوریهای جذب دیاکسیدکربن کار کند و بتواند هزینههای جریمههای زیستمحیطی را کاهش دهد. این کارها برای یک مجتمع بزرگ صرفه اقتصادی مستقیم ندارد، اما اگر انجام نشوند، همان مجتمع در آینده هزینههای هنگفتی بابت آلودگی خواهد پرداخت.
در دنیا همین حالا استارتاپهایی وجود دارند که با ایدههای خلاقانه مسیر صنایع آلاینده را تغییر دادهاند. در اروپا شرکتهای کوچک روی بازیافت پلاستیکهای پتروشیمی تمرکز کردهاند و توانستهاند پلیمرهایی با قابلیت استفاده مجدد تولید کنند. در آمریکای شمالی، استارتاپها سامانههایی برای پایش آنلاین انتشار آلایندهها ساختهاند که نهتنها به کاهش آلودگی کمک کرده، بلکه اعتماد عمومی به صنایع بزرگ را هم افزایش داده است.
اما در ایران هنوز این بخش تقریباً خالی است. پروژههای محیطزیستی یا در سطح گزارش باقی میمانند یا به دلیل نبود حمایت به مرحله اجرا نمیرسند. این در حالی است که جامعه جهانی روزبهروز سختگیرتر میشود و بازارهای صادراتی بهویژه در اروپا به شدت بر استانداردهای زیستمحیطی حساساند. اگر صنعت پتروشیمی ایران به فکر آینده صادراتی خود است، باید همین حالا به استارتاپهای سبز میدان دهد.
ایدههای محیطزیستی معمولاً زودبازده نیستند، اما سرمایهگذاری روی آنها سرمایهگذاری روی بقاست. اگر استارتاپها بتوانند فناوریهای سبز را در صنعت پتروشیمی بومیسازی کنند، هم چهره عمومی این صنعت تغییر میکند، هم درهای جدیدی برای ورود به بازارهای جهانی باز میشود.
از ماهشهر و عسلویه تا بازارهای جهانی؛ رؤیای صادرات فناوری
وقتی صحبت از صادرات پتروشیمی میشود، ذهن بیشتر ما به سمت متانول، اوره یا پلیاتیلن میرود. اما در دنیای امروز صادرات فقط به معنای انتقال کالا نیست. کشورهایی که سهم بزرگی از بازار انرژی و پتروشیمی دارند، بخش مهمی از قدرت خود را مدیون صادرات فناوریاند. یعنی نهفقط محصول، بلکه دانش، نرمافزار، طراحی و حتی مدلهای مدیریتی.
اینجاست که استارتاپها میتوانند ایران را وارد بازی تازهای کنند. فرض کنید یک استارتاپ ایرانی نرمافزاری برای مدیریت هوشمند مصرف انرژی در مجتمعهای پتروشیمی طراحی کند. این نرمافزار اگر در داخل جواب بدهد، میتواند در کشورهای منطقه که شرایط مشابهی دارند هم مشتری پیدا کند. یا یک تیم کوچک روی طراحی کاتالیستی کار کند که راندمان خط تولید را بالا ببرد. این محصول میتواند از یک شهرک صنعتی کوچک در ایران به بازارهای آسیای مرکزی، خاورمیانه و حتی آفریقا صادر شود.
واقعیت این است که بازار منطقه تشنه چنین نوآوریهایی است. بسیاری از کشورهای همسایه تازه در حال توسعه صنایع پتروشیمیاند و زیرساخت فناورانه ندارند. اگر استارتاپهای ایرانی بتوانند وارد این فضا شوند، نهفقط درآمدزایی میکنند بلکه نفوذ فناورانه ایران را هم گسترش میدهند. این همان چیزی است که دیپلماسی اقتصادی بر آن تأکید دارد؛ صادرات فناوری یعنی صادرات قدرت نرم.
اما رسیدن به این نقطه ساده نیست. مشکلات تحریم، نبود شبکه بازاریابی بینالمللی و حتی ضعف در برندسازی موانعی جدی هستند. یک استارتاپ کوچک شاید ایده درخشانی داشته باشد، اما بدون حمایت ساختاری نمیتواند به بازارهای جهانی راه یابد. اینجا دوباره نقش سیاستگذاری و نهادهای حامی پررنگ میشود. باید برای استارتاپها «گذرنامه صادراتی» تعریف شود، یعنی بستهای از حمایتها که ورودشان به بازارهای بینالمللی را تسهیل کند.
اگر این مسیر طی شود، تصور کنید چه اتفاقی خواهد افتاد. ایران دیگر فقط صادرکننده مواد خام نخواهد بود؛ بلکه صادرکننده ایده، نرمافزار و فناوری خواهد شد. و این همان جهشی است که میتواند جایگاه کشور را در معادلات جهانی انرژی متحول کند.
سرمایه انسانی؛ جایی که همه چیز شروع میشود
هیچ استارتاپی بدون انسان معنا ندارد. پشت هر ایده، پشت هر نرمافزار و پشت هر قطعهای که امروز اسمش را «بومیسازی» میگذاریم، گروهی از جوانان متخصص ایستادهاند. جوانانی که در دانشگاههای ایران درس خواندهاند، با منابع محدود کار کردهاند و اغلب بدون حمایت مالی جدی، با انگیزه شخصی مسیرشان را ساختهاند.
در صنعت پتروشیمی، همین نیروها میتوانند حلقه اتصال میان علم و عمل باشند. یک مهندس جوان ممکن است پایاننامهاش درباره طراحی کاتالیستهای جدید باشد. همین پایاننامه اگر مسیر درستی پیدا کند، میتواند به استارتاپی تبدیل شود که بخشی از زنجیره ارزش کشور را تکمیل کند. اما اگر حمایت نشود، همان مهندس یا مهاجرت میکند یا سر از یک شغل بیارتباط درمیآورد.
این مسئله فقط فنی نیست، اجتماعی هم هست. وقتی جوانان متخصص احساس کنند ایدههایشان شنیده نمیشود، اعتمادشان به صنعت از بین میرود. نتیجه؟ شکاف میان نسل جدید و ساختار سنتی پتروشیمی عمیقتر میشود. این همان خطری است که امروز باید جدی گرفت.
راهحل هم ساده است و هم پیچیده. ساده است چون تجربه جهانی نشان داده که اگر به جوانان میدان داده شود، آنها معجزه میکنند. پیچیده است چون در ساختار مدیریتی ما هنوز این باور جا نیفتاده که «یک تیم کوچک دانشگاهی میتواند آینده یک صنعت میلیاردی را تغییر دهد». مدیران بیشتر به قراردادهای بزرگ و شرکتهای شناختهشده اعتماد میکنند، نه به چند جوان که با لپتاپهایشان در یک اتاق کوچک کار میکنند.
اما اگر به عقب برگردیم و داستان غولهای فناوری دنیا را مرور کنیم، میبینیم همه آنها از همین اتاقهای کوچک شروع کردهاند. تفاوت در این بوده که در کشورشان اکوسیستمی وجود داشته که اجازه رشد داده است. در ایران هم چنین ظرفیتی هست، به شرطی که پل میان دانشگاه، استارتاپ و صنعت بهدرستی ساخته شود.
پتروشیمی برای بقا به سرمایه انسانی جوان نیاز دارد. نه فقط برای کار در خط تولید، بلکه برای آوردن ایدههای تازه، برای بهروزرسانی فناوری و برای رقابت در بازار جهانی. و اینجاست که باید از نگاه صرفاً مصرفی به جوانان فاصله گرفت و آنها را بهعنوان «شریک آینده» دید.
شبکهسازی و همکاریهای فرامرزی؛ پلی میان ایده و بازار
هیچ استارتاپی در خلأ رشد نمیکند. همانطور که یک نهال برای رشد به خاک و آب و نور نیاز دارد، استارتاپها هم برای بلوغ نیازمند شبکهای از ارتباطات هستند. در صنعت پتروشیمی این موضوع حساستر است، چون بازار به شدت رقابتی و تکنولوژیمحور است. یک تیم نوآور ممکن است محصولی بسازد که در ایران کاربردی باشد، اما بدون دسترسی به شبکههای بینالمللی، هیچوقت شانس حضور در بازارهای جهانی را پیدا نمیکند.
همکاریهای بینالمللی دقیقاً اینجا معنا پیدا میکنند. تصور کنید استارتاپی در ایران روی فناوری جذب دیاکسیدکربن کار میکند. اگر بتواند با یک مرکز تحقیقاتی در اروپا یا شرق آسیا ارتباط برقرار کند، نهتنها به دانش روز دسترسی پیدا میکند، بلکه شانس تجاریسازی ایدهاش هم بیشتر میشود. این ارتباط میتواند از طریق کنفرانسها، نمایشگاههای تخصصی یا حتی قراردادهای مشترک تحقیق و توسعه شکل بگیرد.
اما متأسفانه هنوز ساختار صنعت ما چندان آماده چنین همکاریهایی نیست. نگاه امنیتی و نگرانی از انتقال دانش به بیرون باعث شده خیلی از پروژهها در مرزهای داخلی محصور بمانند. در حالی که در دنیای امروز، دانش وقتی ارزشمند میشود که جریان پیدا کند. اگر استارتاپهای ایرانی بتوانند در قالب شبکههای منطقهای یا جهانی فعالیت کنند، هم سهم بیشتری از بازار میگیرند، هم احتمال جذب سرمایه خارجی بالا میرود.
شبکهسازی فقط بینالمللی نیست؛ در داخل کشور هم اهمیت دارد. استارتاپها اگر به هم متصل شوند، میتوانند زنجیرههای نوآوری تشکیل دهند. یکی روی سنسور کار میکند، دیگری روی نرمافزار تحلیل داده و سومی روی مواد اولیه. وقتی این سه کنار هم قرار بگیرند، محصول نهایی میتواند یک راهحل جامع برای صنعت پتروشیمی باشد. اما وقتی هرکدام جداگانه کار کنند، نتیجه معمولاً به بنبست میرسد.
بنابراین حمایت از شبکهسازی باید بخشی از سیاستهای کلان باشد. چه در سطح داخلی و چه در سطح بینالمللی. نمایشگاههایی مثل ایران پلاست یا مجامع تخصصی پتروشیمی میتوانند به بستر واقعی تعامل استارتاپها تبدیل شوند، اگر رویکردشان از صرفاً نمایش محصول به سمت ایجاد همکاری تغییر کند.
دیوارهای ذهنی؛ بزرگترین مانع بر سر راه استارتاپها
شاید عجیب به نظر برسد اما بزرگترین مانع برای ورود استارتاپها به صنعت پتروشیمی نه سرمایه است و نه فناوری، بلکه ذهنیت مدیران سنتی است. سالهاست که در این صنعت ساختارهای سنگین و بروکراسیهای پیچیده جا خوش کردهاند. مدیرانی که عادت کردهاند با قراردادهای میلیاردی کار کنند، طبیعتاً به یک تیم کوچک که در یک فضای کار اشتراکی فعالیت میکند اعتماد نمیکنند.
این ذهنیت ریشه در فرهنگ سازمانی دارد. فرهنگ غالب صنعت پتروشیمی مبتنی بر احتیاط، کنترل شدید و فاصلهگرفتن از ریسک است. در حالی که استارتاپ ذاتاً یعنی ریسک، یعنی آزمون و خطا، یعنی شکستهای پیاپی تا رسیدن به یک موفقیت. وقتی دو فرهنگ به این شکل متفاوت با هم روبهرو میشوند، اصطکاک اجتنابناپذیر است.
از سوی دیگر، در برخی بخشها نوعی نگاه از بالا به پایین نسبت به جوانان متخصص وجود دارد. هنوز باور عمومی در صنعت این است که «نوآوری» باید از دل شرکتهای بزرگ و قدیمی بیرون بیاید، نه از دل چند جوان تازهکار. این نگاه باعث میشود استارتاپها در همان قدم اول کنار گذاشته شوند و حتی فرصت ارائه ایده هم پیدا نکنند.
چالش دیگر هم ترس از تغییر است. یک مدیر صنعتی ممکن است بداند که استفاده از فناوریهای نوین هزینهها را کاهش میدهد، اما چون این تغییر نیازمند بازآموزی کارکنان و تغییر روندهاست، ترجیح میدهد وضعیت موجود حفظ شود. در نتیجه، استارتاپها قربانی همین محافظهکاری میشوند.
راهحل این مشکل، تغییر تدریجی فرهنگ است. باید مدیران را قانع کرد که همکاری با استارتاپها تهدید نیست، بلکه فرصت است. باید نمونههای موفق داخلی و خارجی را برجسته کرد تا اعتماد شکل بگیرد. همچنین لازم است در ساختار آموزشی و مدیریتی، مفهوم «نوآوری باز» جا بیفتد؛ یعنی اینکه نوآوری فقط از داخل سازمان نمیآید، بلکه میتواند از بیرون هم وارد شود.
اگر این دیوارهای ذهنی فرو بریزد، استارتاپها میتوانند مسیر تازهای برای صنعت پتروشیمی باز کنند. اما اگر همچنان این دیوارها پابرجا بمانند، حتی بهترین حمایتهای مالی و سیاستی هم بیفایده خواهد بود.
آیندهای که بدون نوآوری ممکن نیست
صنعت پتروشیمی ایران در مقطعی ایستاده که هر تصمیم امروز میتواند مسیر دهههای آینده را تغییر دهد. منابع طبیعی بهتنهایی دیگر ضامن قدرت نیستند؛ آنچه آینده این صنعت را تعیین میکند، کیفیت ایدهها و توانایی در پیادهسازی نوآوریهاست. در چنین شرایطی استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان دیگر یک انتخاب حاشیهای نیستند، بلکه به ضرورتی حیاتی تبدیل شدهاند.
اگر این ظرفیت نادیده گرفته شود، فاصله ایران با رقبای منطقهای روزبهروز بیشتر میشود. کشورهایی مثل عربستان و قطر به سرعت اکوسیستمهای نوآوری خود را به صنعت پتروشیمی متصل کردهاند و سرمایههای هنگفتی روی فناوریهای نوین گذاشتهاند. آنها فهمیدهاند که آینده صادرات در مواد خام خلاصه نمیشود و زنجیره ارزش باید با دانش و فناوری تکمیل شود. اگر ایران همچنان در چارچوب سنتی بماند، خطر این است که سهمش از بازارهای جهانی کوچکتر و کوچکتر شود.
اما اگر همین امروز تصمیم به میدان دادن به استارتاپها گرفته شود، چشمانداز متفاوتی شکل خواهد گرفت. تصور کنید دهها تیم جوان ایرانی روی فناوریهای سبز، نرمافزارهای هوشمند، کاتالیستهای بومی و سامانههای مدیریت انرژی کار کنند و این ایدهها با حمایت درست به مرحله اجرا برسد. آن وقت صنعت پتروشیمی نهتنها از نظر اقتصادی سود میبرد، بلکه تصویر اجتماعی بهتری پیدا میکند، اعتماد عمومی افزایش مییابد و حتی در دیپلماسی انرژی هم دست بالا را پیدا میکند.
این مسیر البته ساده نیست. مقاومتهای فرهنگی، موانع قانونی، کمبود سرمایه و چالشهای بینالمللی همچنان وجود خواهند داشت. اما هیچ تحولی بدون عبور از این موانع رخ نداده است. مهم این است که ارادهای جمعی برای تغییر شکل بگیرد؛ ارادهای که بداند بقا و پیشرفت بدون نوآوری امکانپذیر نیست.
پتروشیمی ایران در دهه آینده میتواند همچنان درگیر فروش مواد اولیه بماند، یا میتواند به صنعتی دانشبنیان و آیندهنگر تبدیل شود. انتخاب با سیاستگذاران، مدیران و البته خود جوانان خلاق است. آیندهای که در آن استارتاپها نقش محوری دارند، آیندهای است که نهفقط اقتصاد، بلکه هویت ملی را هم قدرتمندتر میکند.